اینجا منم،با اندکی تفاوت با من بریم ببینیم چه خبره
امان گاه امان گاه

امان گاه

نبود مارا در این دنیا امان گاهی

جز آغوش تو

که رویایی بیش نبود


+ یادتونه سال پیش همین حوالی داستان اون دختره رو واستون گفتم و خیلی هاتون مشورت دادید؟یک هفته ای میشه بعد از یه عالمه بالا پایین وارد رابطه شدیم،هنوزم باورم نمیشه،ولی امشب ترسیدم...، ترسیدم ازش،ترسیدم چون دیدم میتونه من رو عاشق کنه،از عاشق شدنه نمیترسم ولی بعدش نزاره بره.....😞

۳
فرار فرار

فرار

دلتنگ بودم
و تو 
از ناکجا آباد آمدی
دلتنگی من دریا شد...!

۱۱
پنجره پنجره

پنجره

من پنجره وار دوستت دارم
از آن پنجره های قدیمی
که می‌توانی روی طاقچه اش
یک گلدان شمعدانی پیدا کنی
از آن ها که همیشه ی خدا
رو به داشتنت باز می‌شوند
حتی صد سال بعد از دوست داشتنت،
تو را به چشم نبینم
همه ی دیوار های محل می‌دانند
که به دل دارمت ...
اگر سالهای بعد از دوست داشتنت
بخواهی بیایی
مهم نیست ، تمامِ مدت ، بسته بودنم !
دیوارم اگر به یک نوازشت
تن از چهارچوبم نَکّنم
و با صدای جیر جیر استخوانم هایم
به سمت داشتنت
باز نشوم
باور کن ...

(مریم_قهرمانلو)

_

خیلی نیاز به نوشتن دارم،به خونده شدن و راهنمایی گرفتن ولی اصن حوصلش رو ندارم که حتی توضیح بدم موضوع چیه که کسی بگه این غلط رو کن،همین غلطی که خودت داری میکنی خوبه اصن آفرین

بچه ها ببخشید به وبلاگ هاتون سر نمیزنم،ممنون از این که پیگیر احوالم هستید

۸
بیا بیا

بیا

بیا

آسمان میبارد به حال من

___

مثلا اومدم مسافرت دست جمعی،ولی تنها تنها تنها تر کردم خودم رو

امسال خیلی ها رو از زندگیم حذف میکنم،اژ جمع ها دور میشم

میرم توی انزوا

۱۶
تسلیم تسلیم

تسلیم

میدونم خیلی هاتون این حال من رو میفهمین،ولی خب نه پایی برای رفتن دارم،نه انگیزه ای واسه موندن

تسلیمم تسلیم

امسال اصلا بوی عید نمیاد،از هیچ کسی بوی عید نمیاد

سال پیش این موقع هیجان مسافرت داشتم :) تازه امسال پیشرفت کاری و مالی خوبی داشتم و دستم واسه خرج کردن کاملا بازه

۷
بشنو بشنو

بشنو



دریافت

بشنو از این جاده ی بی انتها

غمِ غربتِ تنهایی مرا

_

خسته ام از محبت های عمیق به آدمایی که واسشون آدم سطحی حساب میشم:)

خستم از شلوغی اطرافم که خلوت خلوته

۹
بگذار بگذار

بگذار



بگذار؛
که بگذرم
ز این غم بی انتها
_
ممنون از همه عزیزانی که به یاد من بودند و جویای احوالم شدند ، زنده هستم و طبق روال همیشه زندگی میکنم.
یادتونه پست قبلی گفتم یه سفر اجباری بود و شد یه سفر به یاد ماندنی؟راستش نفر اصلی اون سفر رو از دست دادیم و فوت کردن ماه پیش،حالا دیگه از اون موقع دیگه سفری نرفتم و چیزی هم واسه نوشتن نداشتم،الانم زیر و رو کردم عکسای این یک ماه رو دیدم اصلا یه عکس خوب ندارم که پست کنم:)
۶
دستانت دستانت

دستانت

 

دریافت
با من
 از آن شب بخوان

فقط از آن شب
که دستانم گره خورد در دستانت

با من بخوان
تو فقط بخوان
فقط تو
از آن لبخندی که میلرزاند
این دل خسته ی مرا
در میان پایکوبی 
در میان لبخندی عمیق
وای انگشتانت...!
بگذریم...
تو بخوان با من
فقط تو...
__
این هفته ای که گذشت،بعد ماه ها یه سفر خوب گروهی داشتم،یه سفری که توی رودربایستی محکوم به رفتنش بودم و لیدر بودن این برنامه توفیق اجباری
آخ که چه چسبید این سفر:)
فایل صوتی رو حتما گوش بدید،توی یه محیط خلوت و با دل گوش بدید.
بعد شنیدن این فایل دستم به کیبورد رفت و تونسم خزعبلی تایپ کنم،خودم دوستش داشتم و امیدوارم بتونید با اون ریتمی که من نوشتمش بخونید
۱۲
فانوس فانوس

فانوس

قلب من فانوسی خاموش است 
و تو شعله ای که روشن میکند این فانوس را
_
از اتاق فرمان داره خبر میرسه که خاک ریز و دالان های نهایی سد دفاعی ملوچک در برابر عاشق شدن،داره به دست دشمنی با موهایی جعد تسخیر میشه:)
۲۶
بیا بیا

بیا

بیا

بیا که من؛ از تو بنویسم

و تو

سرودی بخوان از عشق برایم 

بیا 

بیا که من ماهی شوم برایت

و تو

اقیانوسی که گم شوم

در تو

_

در این سینه سخن بسیار است ولی ذهنی برای نوشتن نه!

+ هیچی مثل کمپ برفی نمیتونه من رو از خود به خود کنه:)

هواشناسی بارش شدید برف رو پیش‌بینی کرده بود،منم حسابی خودم رو آماده کرده بودم و منتظر بودم صبح که بیدار میشم حداقل توی نیم متر برف باشم ولی هیچی نیومد😐😐😐

۱۱
سیل سیل

سیل

مگر می شود

به سیل گفت جاری نشو ؟

می شود آیا به زلزله گفت بایست

بایست و اینقَدَر

تن و بدنِ زمین را نلرزان ؟


من هم

نتوانستم ، نتوانستم

جلوی عشق را بگیرم

آمد

چشمهایم را غرق کرد

دلم را لرزاند و

از من ویرانه ای به جا گذاشت و رفت

مینا آقازاده

_

خسته شدم از بس من رو آدم امن میبینن☹️حالا امروز سر صبحی یکی اومده از مشکلاتش بهم پیام داده،از نوتیفکیشن خوندم چی نوشته ولی هنوز جوابش ندادم چون میدونم جواب دادنش یعنی ادامه حرف و اصلا هم حوصله ندارم،دست از سر من بردارید بزارید با مشکلات خودم بازی بازی کنم باهاشون و مالای شماها اضافه نشه به دردام،شدم علی غصه خور اصن😑

۱۰
خنده خنده

خنده

تو که میتوانی با یک خنده ات،با یک دلبری کودکانه ات تمام خستگی هایم را به باد بسپاری، پس چرا نمی‌خندی ؟

_

این عکس رو ساعت ۳ صبح گرفتم،هوا زیاد سرد نبود و فوقش منفی ۸ درجه

 خیلیییییییی خسته ام خیلی،اونقدر که توی این هوا رفتم توی آب رودخونه دراز کشیدم،رودی که مستقیم از برفای روی کوه تغذیه میشد:)

۱۴
تنها تنها

تنها

خون می چکد از دیده درین کنج صبوری
این صبر که من می کنم افشردن جان است
_
خیلی بده یکی بهت زنگ بزنه ساعت ۱ شب و از خواب بیدارت کنه،ولی بدونی باز حتما حالش بده که فیلش یاد تو کرده و گوشی رو روش سایلنت کنی بره
۹
تو تو

تو

امروز با تو زیستم

پرتو های نوری که از میان ابرها فرار میکنند و به صورت یخ زده ام میتابد و نم های چشمانم را خشک می‌کنند

 نسیمی که لرزه به تنم می اندازد،از صورتی که میسوزد از آفتاب و پوشیده نخواهد شد!

چه ترکیبی،چه شبیه عشق تو:)

۸
می خواهمت می خواهمت

می خواهمت

 

دریافت

می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را
می جویمت چنانکه لب تشنه آب را

محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده دمان آفتاب را

بی تابم آنچنانکه درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را

بایسته ای چنان که تپیدن برای دل
یا آنچنان که بالِ پریدن عقاب را

حتی اگر نباشی، می آفرینمت
چونان که التهاب بیابان سراب را

ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پُرسشی چه نیازی جواب را

( قیصر امین پور)
__
گاهی وقتا با خودم فکر میکنم شاید من جزو همون دسته آدمایی باشم که ترجیح میدن همیشه تنها باقی بمونن که هیچ وقت این احساس عاشق بودن از وجودم از بین نره،این بی قراری بی هوا،دلتنگی های بی سبب دم غروب و این نگاه پر از خواهشی که به دریا و بیابان دارم و این ناگهانی دل رو به جاده سپردن ها. اگه از من بپرسن ملوچک چی هست جمله قبل رو بهشون میگم:) بله میدونم اینا همه نشونه های افسردگی شدیده:))
+ واسه شما هم عجیبه که یه نفر بی محبوب،عاشق باشه؟:) آخه به بازخورد خیلیا از نوشته هام و استوری هام میگم بی محبوب عاشقم میگن چرت و پرت نگو بگو کیه بریم بزنیمش:/
۸
گریز گریز

گریز

و خاطرات نه مجال گریز می دهند
نه رخصت خلوتی. خاطرات روح تو را می‌درند
در رخوت سرد روزهایت
چنان بارانی‌ات می‌کنند که برگریزان سهم تو می شود.(دو خط از کتاب پاییز صد ساله شد)

-----

اون اوایل که دوچرخه سواری رو شروع کرده بودم وارد یه گروه شدم،دیدم چه قدر راحت دخترا و پسرا با هم میگن میخندن و شوخی میکنن،واسم خیلیییی عجیب بود،گذشت و گذشت دیدم نه،واقعا میشه دونفر از جنس مخالف دوست باشند،بگن و بخندن
پیش خودم فکر کردم خببب اینا چون مجردن اینجوری هستن،متاهل اگه باشن دیگه نمیتونن که،رفتم جلوتر و آشنا شدم با بعضی زن و شوهر هایی که الان نزدیکترین دوستای منن و دیدم نه بابا،میشه بازم خندید و شاد بود کنار هم دیگه
الانم که رسیدیم به جایی که به راحتی مادر یه دختر میگه بچه ها رفتید سمت فلان شهر،برید دنبال دخترم با خودتون ببریدش،دیدم نه بابا میشه پدر و  مادر بود و به یه پسر اعتماد کرد و دخترت رو بسپاری دستش، تا این حد رفتم جلو که پدر و مادر منم دیگه واسشون جا افتاده،پدری که بازنشسته فرهنگیان هستش و از موافقین نظام ،شنیدن اسم یه دختری که نمیشناسه و همکارای خواهرم واسشون عادی هستش و برعکس با همکارای خواهرمم آشنا شده و شوخی هم میکنه
حالا این جمعه ای که گذشت با بچه های کلاس اعتماد به نفس بودم،واسشون برنامه گذاشته بودم و همشون اومده بودن،یه جای مسیر بد بود و من جلو رفتم و دستم رو دراز کردم به سمتشون واسه کمک کردن،دیدم جا خوردن اصن،خودم خجالت کشیدم ولی خب بین ماهایی که زیاد کوهنوردی میریم یه چیز عادی هستش کمک کردن. که دوتا از خانمایی که به واسطه اونا رفته بودم توی اون کلاس اومدن جلو و دستم رو گرفتن و اومدن بالا از اون سنگا که بعدش بقیه هم اومدن،حالا جلوتر دیگه خودشون راحت بودن و این خط قرمز رو واسه خودشون پاک کردن
ماها تو گوشمون خوندن که دختر و پسر نمیتونن با هم دوست باشن ولی واقعیت یه چیز دیگس،یادمه اون اوایل که برنامه های چت نیمباز بود،آواکس بودش و شبکه اجتماعی آیتگ(یادش به خیر) آدمایی بودن که از جنس مخالف کسی رو دنبال نمیکردن و حرف نمیزدن چون گناه بود:| ولی الان اینجا چه قدر راحت داریم با هم میخندیم،سربه سر هم میزاریم و شوخی میکنیم،دنیای واقعی هم همینه،فقط خودمون واسه خودمون توی ذهن هامون یه حریم های الکی رو ترسیم کردیم
یه مقدار این حریم های بیخودی که واسه خودمون ترسیم کردیم رو پاره کنیم و بریزیم دور،این دیگه ربطی به نظام نداره...
+ نظر شماها چیه؟دختر و پسر میتونن واسه هم دوست باشن بدون هیچ تمایلات جنسی؟



دریافت

۱۵
نفس نفس

نفس

گوشت را نزدیک بیاور
بشنو نجوای دوستت دارم را
میان نفس هایم
من هر سال با ۱۷ آبان مشکل دارم،روز قبلش که داغون رو ۱۷ هم که نگمممم، ولی امسال اصن نفهمیدم کی رسید،ازش ترس نداشتم. احساس سبکی دارم،رهایی،رها شدن.
دوتا از دوستام در شرف ازدواج بودند،دیشب داشتم صحبت میکردم باهاشون و جفتشون میگفتن ای کاش همون دوست میموندیم و نامزد نمیکردیم،کلا استرس و ترس هزینه های شروع زندگی رو داریم. 
خب کی میخواد بیاد به این دونفری که اینقدر هم رو دوست داشتن و اشتیاق واسه ازدواج جواب بده:)
_
به عکس خوب نگاه کنید،تصور کنید با پای برهنه و توی هوای سرد پا میزاری روی ماسه هایی که آفتاب گرمای دل چسبی رو بهشون داده
۱۵
دوست داشتن دوست داشتن

دوست داشتن

 
کاش بدانی
دوست داشتنت
خورشید نیست،
که لحظه ای بیاید و لحظه ای برود؛
ماه نیست،
که یک شب باشد و یک شب نباشد؛
ستاره نیست،
که شبی پر شور باشد و شبی کم فروغ؛
باران نیست،
که گاه شدت گیرد و گاه نم نم ببارد
مثل نفس می ماند
همیشه با من است.
"محمد کریم درودگر"
_
عکس مال همین جمعس که همه رو پیچوندم و دل رو زدم به جاده تنهایی،کویر بارون اومده بود و یه باد آزاردهنده ای هم میومد که باعث سرمای استخون سوز شده بود،با یه حال خراب ماشین رو یه گوشه ول کردم و کوله نظامی رو انداختم روی دوشم و کفش هام رو بستم روی کوله و دل رو زدم توی کویر توی اون ساعت شب،دور شدم و دور شدم تا رسیدم بلندترین نقطه اون منطقه ،همونجا زیر اندازم رو انداختم و کیسه خواب،چه عجب شبی بود،هیچوقت اندازه اون شب احساس تنها بودن نکردم،هرجا میرفتم قبلا حیوونا و صداهاشون هم نشین من بودن تا خواب،نگاه کردن به شغالا از سوراخ کیسه خواب تفریحم بود. ولی اینجا هیچ جنبنده و حیوونی هم نبود:)
نقطه ای هم که بودم اینقدر بالا بود که از جونده و خزنده هم خبری نباشه،میدونستم اینجا بلایی هم سرم میومد سال ها بعد من رو زیر شن ها شاید پیدا میکردن اینقدر دور شده بودم از ماشین و جاده
۲۱
تنهایی تنهایی

تنهایی


این چه آتشی بود

به جانم انداخته تنهایی

نه میل سخنم با دگری

نه توان زیستنم بی دگران

-

واسه کارگاه آبکاری که راه انداختیم زنگ زدم دوتا از کارگرایی که اخیراً عذرشون رو خواسته بودم،بدون هیچ گونه تعللی گفتن میایم و حتی نپرسیدن چه قدر حقوق میدین،همینقدر که توی روابطم با دوستان و کسایی که باهاشون کار میکنم خوبم،صد برابرش توی روابط عاطفیم افتضاح هستم و مشکل دارم توی ایجاد رابطه

. این فیلم های عمامه پرونی رو که حتما دیدین،هم ناراحتم میکنه هم خوشحال،ناراحت از این باب که اون ها هم آزاد هستن توی عقیده و پوشش و خوشحال از این باب که ترس دخترامون رو دارن میچشن و الان مجبورن یا مثل رسایی با لباس تردد نکنن یا اینکه اطرافشون رو چهار چشمی نگاه کنن که کسی عمامه رو از سرشون نندازه و بعضی ها هم که میان عمامه رو با شال میبندن 

. میگم اون فیلم رو دیدین که توی کوچه یه سی تا موتور هستن و یه نفر رو گیر میارن و مث چی میزننش و از فاصله یک متری با شات گان میزننش؟این فیلم ایران نیست،بغداد هستش که یکی از اسرای جنگ فرار میکنه و اینجوری بعثی ها گیرش میارن:)

۱۱
درخت درخت

درخت

 


دریافت

حالا که به اندازۀ تمام فصل های بی تو بودن

قابِ چهرۀ آرامت

تاقچه نشینِ دلم شده است

چتر خیال تو را

در کوچه های شب زدۀ بی باران

باز می کنم

بگذار عابرانِ عاقل

لبخند تمسخرشان را بزنند و رد شوند .

خاطرات تو تاریخ انقضا ندارند

هر وقت که بیایند

می توانند آستین های مرا

از اشک خیس کنند

به همین راحتی ...

"ماندانا پیرزاده"

-

تمام درختان این شهر را 

باید خشکاند

وقتی تو در این شهر 

کنار من 

قدم نمیزنی

۰
عطش عطش

عطش

 
 در من
دیوانه ای جا مانده
که دست از
دوست داشتنت بر نمی‌دارد!
با تو قدم می‌زند
حرف می‌زند
می‌خندد
شعر می‌خواند
قهوه می‌خورد
فقط نمی‌تواند
در آغوش بگیردت ...
به گمانم
همین بی آغوشی
او را
خواهد کشت ...

"مریم قهرمانلو"
-
دلتنگی؛
عطش آغوشت،
ببین با من چه میکند
۸
لباس لباس

لباس

بیا لباس هم باشیم و

دکمه دکمه روی تن هم بوسه بدوزیم

دلم می خواهد

دست من در آستین تو باشد

دست تو در آستین من

طوری که عطر تنمان گیج شود

و آغوش ، نفهمد چه کسی 

آن یکی را بیشتر از آن یکی دوست دارد

راستش را بخواهی

من از این جنس سردرگمی ها

که نمی دانی تار عاشق تر است یا پود، خوشم می آید

| رسول ادهمی 

 

___

اووووووووف خیلیییییی عصبی و پریشونم خیلی 

۵
امان امان

امان

 
امان از این دل 
بی تو دگر دم نزند
چرخش انگشتان من
بر تن تو!
امان از این خواب 
که طولش ندهد
روز را شب میکنم
شب را هم روز
امان از این دل که دگر
عاشق نشود
_
تمام هیاهوی عشق را باید در صندوقی انداخت،قفلی از تیتانیوم سر درش گذاشت و کلیدی، کلیدی که در اعماق اقیانوس جا خوش کند
_
امروز رفتم  کارگاه یکی از  همکارا که قبلاً کارگرمون بوده،رفتم ازش بار بگیرم یه سری و یکی از کارگراش که حواسش به کار بود گفت فلانی رو میشناسی؟گفتم نه نمیشناسمش. گفت اومده اینجا کار میکرده،با اونکه اخراجش کردی همش ازت تعریف میکرد،حالا چهارشنبه هفته پیش هم یکی رو گفتم برو دیگه نیا،حالا امروز با روی خندون و بدور از ناراحتی صبح از جلو کارگاه رد شد و انگار نه انگار از کار بیکارش کردم
میدونین چیه؟خیالم راحت شد رفتارم با کسایی که پیشم کار میکنن اونقدر خوبه که حتی اخراج بشن هم از دستم ناراحت نمیشن با اونکه توی کار اینقد اذیتشون میکنم گاها و غر میزنم سرشون،و بیشتر خوشحال شدم سر اینکه چه آدمای خوب و ساده ای دارم توی محیط کاریم که همه چیز رو میبینن:)

امروز غروب رفتم پیش بنده خدایی که سیم پیچی میکنه موتور های دستگاهام رو،فهمیدم ۵ تا زن گرفته و ماه قبل که عقدش بود،عقد زن ششمش بوده. حالا همه رو هم طلاق داده و مهریه هم کلا شاخه گل بوده. هرجوری فکر میکنم نمیتونم به همچین آدمی دختر بدم،اخه خونواده اون دختر اینقد بچشون سربارشونه که اجازه میدن؟ 😐
۱۵
سرنوشت سرنوشت

سرنوشت


آنچه سرنوشت
در من جا گذاشت
باقیمانده های دریاست
دلتنگی برای آب
و تو
به وسعتِ یک آه
طولانی تر از خیابان های تنهائی
در من ممتد می شوی
(ناشناس)
۰
چمدان چمدان

چمدان

کجا؟چمدانت را باز کن 

این مرد دیوانه 

جان میدهد برایت

_

مادرم رفته از شهرستان تخت خواب رو برداشته آورده 🙄۷۰۰ کیلومتر آوردتش و منی که روی زمین میخوابم😐 حالا دیشب سه تاشون اومدن رو سرم میگن این تخت رو واسه کی آوردیم و منی که زیر پتو روی زمین دارم نگاشون میکنم😕


۹
مبتلا مبتلا

مبتلا

من مبتلای تو ام و به این درد محکوم

_

امسال اصلا نفهمیدم کی پاییز رسید،نفهمیدم کی ۲۷ شهریور گذشت

انگار واسه شماها هم همینطوری بوده،چون ندیدم کسی خوش آمد بگه به پاییز،چه اینجا چه فضاهای دیگه

امروز با صاحب کارم هم بحثم شد،سر ناهار اومد یه حرف بد نثار معترضین کردن،چون باژار کلا خراب شده

نمیدونست که من کلا برگشتم نسبت به اون اعتقادات ۷ سال پیشم،منم نامردی نکردم از اول تا آخرشون رو شستم گذاشتم کنار و یه کم داد و بیداد کردیم و گذاشت از کارگاه رفت 🙄

۶
تو تو

تو

تو همان بغض میان خنده ی منی:)

_

نمی‌دونم شما هم مث من یه جمعی رو دارید که بتونید بگید مث خونواده منن یا نه،ولی خب من دارم،جمعی رو دارم چه دختر،چه زن و چه مردش مث اعضای خونوادمن،خیلی زود رسوندنم به جایی که بخوام گلچین کنم و بخوام حفظشون کنم:)

من آدمی هستم که روی خوابم حساسم،اصن وقتی نخوابم فرداش داستان دارم سر کار ولی شبایی که توی این جمع هستم صبحشم راحت بیدار میشم😐

صوت زیر از امشبه با نوازندگی زنده،ببخشید دیگه صداهای اضافه زیاد هست،دوست هنرمند یه نعمته نعمت




۶
آوار آوار

آوار

تو آمده ای
از نو بسازی این دنیای ویرانه
من را
_
این دوروز تعطیلی سرکار بودم،ور دست یه مرد ۵۲ ساله بودم،اینقد از خاطراتش با دخترا و زنا گفت که حس کردم توی یه جمع پسرونه ۲۲ سالم، که رابطشون با دخترا جزو افتخاراتشونه،واقعا فک میکردم این تعریف کردنا مختص جوونا باشه نه میان سال ها😶 و منی که چه قد بدم میاد از این دست حرفا و ناچارن سر تکون باید بدم 😑
وقتی اژ سرکار بر میگردم معمولا به ماشینا دقت میکنم،به مسافرا و حدس میزنم شغلشون چیه
امروز باز یه دختر و پسر رو دیدم توی یه تاکسی نشستن و می‌خندن ،اینا رو چند بار دیگه هم توی همین حالت دیده بودم و همه ی بارها تاکسی خالی بود و فقط اینا مسافر بودن،فک کنم اینا اصن کار تموم میشه نمیفهمن خستگی کار چیه😐و چه قدم پولداز روزی ۸۰ تومن کرایه میدن ماشین دربست بگیرن 😁
۰
در به در در به در

در به در


تو لیلای منی و من

در به در

پی تو میگردم

+ این درختا رو میبینید،درختای ازگیل هستن،عکس با کیفت بالاس دانلود کنید و خودتون رو توی این مسیر زیر بارون و مه حس کنید،هیچکی هم اطرافتون تا کیلومترها نیست:)

این ردپا ها هم رد گاو هستش و حیوون

۱۰
سایه سایه

سایه

 


تو بخوان

از همان شبی که سایه ی غمـــ

سراسر من را در خود شست

_

این عکس رو خیلی دوست دارم خیلی

+خیلی دلم میخواد سه تار یاد بگیرم،حیف وقت ندارم تمرین کنم،استادشم هستا

۱۰
ردپا ردپا

ردپا

تو خبر نداشتی

مخفیانه به شهر آمدم

تمام نشانه های تو را بوسیدم

جای پاهایت گلهای سوخته گذاشتم

شمعی کنار اتاقت روشن کردم

وبه ابدیت برگشتم

تو ازاین سفرها خبر نداری

محمود درویش



امروز یکی رفت توی فاز نازکردن و ناراحتی،منم برگشتم گفتم به جهنم

بچه اصن انتظار نداشت این حرف رو بزنم بهش،الان ناراحتم که اینجوری گفتم بهش،ولی خب واقعا هم حوصله نازکشیدن و آسمون و زمین حرف زدن واسه کسی رو نداشتم و دیگه ندارم.ناراحتم که اونجوری گفتم بهش،ولی میگم ولش کن بابا،چوب خطش پر شده

۳
خلاصه+بهترین جاده ای که دیدم خلاصه+بهترین جاده ای که دیدم

خلاصه+بهترین جاده ای که دیدم

تمام دلتنگی های من

خلاصه میشود

در تو

_

این جاده واقعا رویایی بود،هرکاری کردم نتونستم توی لنز گوشیم بگنجونم اون ویو بهشتی رو،اگه از منی که تمام جاده های قشنگ و معروف رو رفته بپرسن کدوم،میگم هیچ کدوم،جاده فقط همین جاده

+بعضی ها بلند شن برن سفر که یه هفته رو به این ویو کتاب بخونن😁

۱۳
پاییز پاییز

پاییز

جایی میان قلب هست

که هرگز پر نمی‌شود

یک فضای خالی

و حتی در بهترین لحظه‌ها

و عالی‌ترین زمان‌ها

می‌دانیم که هست

بیشتر از همیشه

می‌دانیم که هست

جایی میان قلب هست

که هرگز پر نمی‌شود

و ما

در همان فضا

انتظار می‌کشیم

انتظار می‌کشیم

_

اینجا پاییز داره میرسه،درختا دارن نارنجی میشن و برگا میریزن

خیلی حرف داشتم بنویسم امروز از بس بد گذشت بهم،ولی خبببببب آدم باید با بعضی چیزا کنار بیاد:)

هیچ جایی امروز بند نبودم و میل حرکتم نبود فک کنم فقط دوساعت داشتم دنبال جای کمپ امشبم میگشتم و هیچ جایی نمیتونستم بند بشم،دیروزم خیلی خوب بود چون ۷ ۸ ساعت پیاده روی و جنگل نوردی داشتم زیر بارون و فردا هم سه چهار ساعتی دارم توی برنامم که فک کنم فردا هم خوب باشه

فک میکردم سرما میخورم ولی نخوردم.خیلی خوبه که بدن رو به داستان داشتن عادت بدی،کمتر اذیتت میکنه.نمیدونم بقیه که میگن ملوچک اینقد بدون لباس نرو توی سرما که پیر بشی اذیت میشی

+این سگا خیلی پر توقع شدن،نون بربری میندازم جلوش،لیس زد خوشش نیومد بعدش رفت آب خورد😑

البته الان چنتا گاو رو به حون هم انداخت نون بربری های روی زمین

۱۵
لیلا لیلا

لیلا

از عشق بخوان برایم
که تو را لیلی ترین لیلا کنم
_
امروز یه مسیر سنگین رو پشت سر گذاشتم،میتونم بگم سخترین مسیری بود که تا الان با این جقله رفته بودم،راه برگشتی که نداشتم ،چون ماشین اون سربالایی ها رو سر خاک نرم بودن بالا نمیرفت،حتی زنجیر چرخ هم جواب نبود،فقط دعا دعا میکردم که یه مسیر دیگه داشته باشه وگرنه باید جقله رو میژاشتم کلا😑😑 حالا رسیدم تالش بهش جایزه دادم یه جفت لاستیک دادم بهش👌😁
ولی خوب بود،قشنگ بود،اردیبهشت واقعا میشه بهش گفت یه پا سوییس هستش واسه خودش 
اگه خواستید برید تابستون رو انتخاب نکنید
+ای کاش میتونستم حال و هوای محل کمپ امشبم رو بهتون منتقل کنم ،کنار دریاچه ،سکوت مطلق انسانی و بارونی که نم نم داره میزنه
۲
ورق ورق

ورق

در انتظار تو

این دفتر

تا کی ورق میخورد؟

_

سفرم فردا شب شروع میشه بعد کار،صبح سپردم جقله(ماشینم😅) رو تعمیرکار تا غروب آماده سفرش کنه،بدبخت یه جاهایی میبرمش که پاترول نمیره حالا هم هی دیگه باید نازش رو بکشیم ببریمش پیش دکترش،حالا خوبه خبر نداره قراره چه مسیرایی ببره من رو😑

میرم سمت اردبیل و نئور و سوباتان،بعدش حیران و آستارا و چندتا مکان کوهنوردی و از چالوس برمیگردم،قبلا ها واسه همچین برنامه هایی هیجان داشتم ولی الان خیلی ریلکسم🙄

میگما،اگه جای خاصی بلدین اون مناطق بگید بهم شاید رفت توی برنامه ،اگه هم که خودتون اونورایید که تا اونجایی میدونم نیستین یه خبر بدین دیدار داشته باشیم


۱۲
انتظار انتظار

انتظار

در انتظار تو
آخرش جان میدهم
با وفا پیکرمرا
میخواهی چه کار
+توی این عکس اتفاقی یه زنبور توش هست،انگار داره دست تکون میده 🙄

۳
چشمانش چشمانش

چشمانش

چمانت،آخ چشمانت
آب می‌کند یخ زمستان را
چه رسد به این دل دیوانه

_
امروز بالاخره موفق شدم برنامه سفرم رو بنویسیم،قبلا توی سفرهام راحت تر خرج میکردم،ولی این بار رو میخوام انقلابی توی ولخرجی نکردن بدم و محدودیت مالی ایجاد کنم واسه خودم،تا حتی پول بنزین رو هم حساب کردم😁
حالا ببینم میتونم بهش پایبند باشم یا نه😅
_
این عکس رو یه شب به یاد ماندنی گرفتم،با دوتا از دوستام رفته بودیم جنگل دوهزار توی زمستون،یه مسیری داره که میخوره به الموت که من نرفته بودم،همینحوری رفتیم بالا تا رسیدیم به خاکی و ارتفاع گرفتن که مسیر برف و یخ بندون شد و یه مقدار هم پرتگاه بود(من میگم یه مقدار بخونید خیلی حالا اونایی که اون مسیر رو رفتن میدونن چی میگم) 
توی یه سربالایی دیگه ماشین نمیرفت بالا و لیز خورد،جای دور زدن هم نداشتم برگشتم عقب که عقبکی برم(چه عقبکی رفتنی ،چرخای جلو رو با ترمز قفل کرده بودم که سرعت نگیرم و همینجوری کشیده میشد که یهو دیدم از دوستم صدای پچ پچ میاد و از شدت ترس داره ذکر میگه،اونجا دیگه دلم نیومد سر به سرش بزارم ولی رسیدیم پایین خیلی سر به سرش گذاشتم
۱۰
رها رها

رها


رز موزیک

نام مرا بخوان

در همان لحظه ای که تمام عالم

رهایم میکند...!

_

امروز باز یه داستان خطرناک داشتم کارگاه،یک سوم کارگاه آتیش گرفت،کار ما هم با گازوئیل هستش و پنج تا مخزن آتیش گرفت

۴ تا کپسول خالی کردم نتونستم خاموش کنم،اینقد حریق زیاد بود

که یکی از همسایه ها کپسول ۵۰ کیلویی رسوند بهم و تونستم خاموش کنم،تا الان آتیش سوزی زیاد دیده بودم ولی هیچ کدومش نترسونده بود من رو،ولی چون بالا سرمون ۶ تا واحد مسکونی بود و سقف هم یونولیت بدجور ترسیدم وگرنه ولش میکردم تا آتش نشانی برسه که بنده خدا ها هم رسیدن،ولی همین که خاموش شد رسیدن

بچه ها میگن تو چش رفتین،دوبار توی یه هفته مویی خطر رد میشه،قربونی کنیم واقعا نمیدونم تا کی سهل انگاری های خودمون رو به این چیزا باید نسبت بدیم

شماها چی؟اعتقاد دارین به این چیزا؟

+یه چیزی،خیلییییی میترسم از این حجم خونسردی که وقت حادثه دارم،خونسردیم سر اینه چیزی ندارم که از‌ دست بدم،رفتم جلو آینه دیدم بعلهههه ریش و ابرو و موهام جزغاله شده و سرتا پا سفیدم مث آدم برفی،فقط برگشتم به خودم گفتم چی میشه یه کم از نبودن بترسی....

+قسمت اول و این پست رو صبح نوشتم و پیش‌نویس کردم و خواستم پی‌نوشت این پست بشه برنامه سفرم که اگه کسی جایی سراغ داره بگه که بزارم توی مسیری که میخوام برم،ولی چی شد:)

۱۲
بی هدف بی مقصد بی هدف بی مقصد

بی هدف بی مقصد

مده زلفت را بر باد
که می‌دهد این من دیوانه را
بر باد 
-
من همیشه وسایل سفرم توی ماشینمه،امروز بعد کار مستقیم دل رو سپردیم به جاده،تو مسیر یه پیرمرد رو سوار کردم و نیت کردم اگه جایی می‌ره تفریحی هست برم برسونمش
مسیرش طالقان بود،تا الانم نرفته بودم و اینجوری بود که سر از این لوکیشن در آوردم
آخرش سر همین کارام خفت میشم یه جایی😐

دریافت
مدت زمان: 29 ثانیه 
۴
مزخرف روز مزخرف روز

مزخرف روز

این پست رو با این آهنگ بخونید


امروز یه روز بد کاری بود که به خیر گذشت
یه نیسان بار رو مشتری مرجوع کرده بود بهمون و سر اون بار کلا با کارفرما از صبح دعوا داشتم،از اونور جای سوزن انداختن هم توی کارگاه نیست از بس شلوغ هستش و جا نیست،یه جوریه که خود کارفرمام میگه فقط به من بگید چه جوری اینجا کار میتونید کنید،حالا نزدیک همین جایی که هستیم یه سوله گرفته که یه هفتس دارم روش کار میکنم که آماده استفاده شه و امروز آخر وقت که جوشکار اومده بود که کارای امنیت در و پیکرش رو انجام بده ،منم رفتم وسایل بخرم بیارم که برگشتم دیدم همه دم کارگاه جمع شدن و تا دیدن اومدم یکیشون بدو سمتم که داربست خورده تو سر یکی از بچه ها.
سرش قشنگ باز شد ۸ سانت،ولی خب ختم به همین شد و چیزیش نشد بود و با بخیه تموم شد
امروز روز خیلی بدی بود خیلی،الانم یه دلتنگی مزخرف بی دلیلی کل وجودم رو فرا گرفته:)
__
جاده ها برای رفتن
ساخته شده اند
ولی تو
معجزه کن
از همین جاده ای که همه رفته اند
آرام برگرد...
۲
بدون شرح بدون شرح

بدون شرح

آنقدر از عشق

 میگویم

که صدای سکوت تو

بشکند

دنیا پر شود از

صدای عشق تو

_

این سفر که توش این عکس رو گرفتم آخرین سفری بود که واسش اشتیاق داشتم

فک کنم سه ماهی میشه دیگه منتظر جمعه ها و تعطیلات نیستم،الان از ۱۵ ام نا ۲۲ ام میخوام برم مسافرت،چیدم که برم ولی اصن اشتیاقی ندارم:)

کلیپ زیر هم نوش نگاهتون

 

+لوکیشن عکس: ارتفاعات اسالم

 

 

۲
گاو حیوانیست وحشی🐮😈 گاو حیوانیست وحشی🐮😈

گاو حیوانیست وحشی🐮😈


این گاو رو می‌بینی،نیگا قیافه بانمکش نکنید،وحشی تر،ترسناکتر،خطرناک تر از اینا نداریم،اونقد که من سوار دوچرخه باشم و نزدیک اینا بشم رامو کج میکنم میرم 😑

+لوکیشن:جنگل های گلستان

+داره میگه برو گم شو تا پاره پورت نکرده😈

۷
ای کاش ای کاش

ای کاش

کاشکی زندگی

چایی بود

می ریختی اش در دو فنجان کوچک

با دو حبّه قند

شیرین اش می کردی

و با کسی که دوستش داشتی

می نوشیدی اش...

+من توی حساب اینستا هم عاشقانه زیاد مینویسم،اونقد که یکی از دوستای خانمم این هفته تو جمع برگشت بهم گفت ملوچک یه جوری استوری بعضی وقتا میزاره انگار دیشب شکست عشقی خورده😅😂

+لوکیشن عکس:واشی احتمالأ 

+حس خوب فیلم زیر تقدیم شما:)

Keep Reading
۵
بخوان بخوان

بخوان

تو 

بخوان

بمان

برقص

که جان دهد این مرد دیوانه

+لوکیشن:در مسیر اوپرت(موش آبکشیده)

۰
بدون عنوان بدون عنوان

بدون عنوان

دیدی بعضی وقتا دلت میخواد یه کاری رو کنی،بلند میشی باز میشینی میگه ولش کن،هم میخوای هم تنبلیت میاد😐

حکایت امشب منه که دلم میخواد همین الان ماشین رو روشن کنم سه ساعت رانندگی کنم برم گدوک آش بخورم باز سه ساعت رانندگی کنم برگردم 😐من در همین حد دیوانه هستم


+ لوکیشن عکس: فیلیند(در مه مانده)

۱
بگذار بگذار

بگذار

بگذار همینجا

کنار همین آتش خاموش

همین ذغال یخ زده

منتظرت بمانم

+  این لوکیشن با فاصله سه ساعت از تهران با ماشین ،و بعدش ۳ ساعت پیاده روی و کوهنوردی سبک هستش،جایزه رسیدن به اینجا هم شنا و آبتنی توی آب مخوف سردشه

+ این هفته بارش شهابی هستش،از دستش ندین

فردا شب برید یه جای دنج به دور از آلودگی نوری کیفش رو ببرید

۰
جان جان

جان

کجا در انتظار من نشسته ای؟
من اینجا
درحال جان دادنم
+دلم واسه دوچرخه سواری تنگ شده،از اونایی که میخورم زمین،بلند میشم و دوباره یه مسیر بی راهه رو میام پایین:)
زندگی رو مث همین دوچرخه سواری میدیدم واسه خودم که هرجا زمین میخوردم دوباره بلند میشدم و سوار میشدم چون واسم راحت تر بود که اون مسیر رو سواره باشم تا پیاده
+دارم سعی میکنم دوباره کوتاه نویسی هام رو شروع کنم،البته این بار با مخاطبی خیالی
+ لوکیشین عکس: یه بی راهه ای واسه فرود از فیلبند
+ یه حال خوب هدیه من به شما با این فیلم:

یه برنامه بریزید با هم بریم اینجا رو:)
 
۰
شما جا من باشید چه میکنید😑 شما جا من باشید چه میکنید😑

شما جا من باشید چه میکنید😑

دیروز یه کارگر افغانی گرفتم،داداش یکی از همین کارگرامه

وقتی امروز سرکارگرم اومد بهم گفت آقا ملوچک میدونی این چی کاره بوده،و گفت هم خوشحال شدم هم بغض کردم 😶

استاد دانشگاه،مسلط به زبان انگلیسی،برنامه نویس،توی شرکت مخابرات افغانستان تکنیسن فنی بوده،خدمات مشتریان شرکت آیفون توی هند:)

اصن چرا همچین آدمی باید بیاد کارگری کنه،آهااااان یادم رفت بگم دو مدال کشتی آسیایی داره و عضو تیم ملی افغانستان بوده☹️

بخوام تقریبی بگم تحصیلات نیمی از کارگرام از من بیشتره😑


+لوکیشن عکس: یه گوشه ای از تهران

۱
ترس😶 ترس😶

ترس😶

این عکس مال یه سفر به یاد ماندنی بودش،شب من ۹ فسقل(ماشینم😅😁) رو روشن کردم و دل رو بزن به جاده
تقریبا ۶ ساعت یه کله رانندگی کردم،خمار خواب رسیدم به اینجا نه چادری نه چیزی کیسه خواب رو پهن کردم گرفتم خوابیدم،هرچی هم صدای سگ میومد من بی توجه بودم
صبح از گرمای آفتاب بیدار شدم سرم رو از توی کیسه خواب درآوردم چشتون روز بد نبینه😐
قششششنگ ترسیدم و خواب از کلم پرید،بابا اون سگ سیاه رو نیگا چه طور نگا می‌کنه اون پشت سریش که اصن از اون بدتر😶
۲
جاده جاده

جاده



تو باید برسی
که این جاده ی بی انتها
به انتهایش برسد:)
+ بی مخاطب
+ لوکیشن عکس: آبشار اوبن( واسه رسیدن به این آبشار 5 ساعت باید پیاده روی کرد)

۰
دماوند دماوند

دماوند

سال پیش توی همین تاریخ بود که دماوند رو رفتم بالا و توی ذهنم داشتم مسیر سازی میکردم که امسال با دوچرخه یه فرود داشته باشم از اونجا،ولی همه چیز به هم ریخت و الان هرکسی بهم بگه پاشو بریم دماوند میگم ولم کن حال داریا:)

من هرچی قله میرفتم به هوای دوچرخه بود،که گرفته شد ازم:(

این گوگل فوتو خیلی خوبه، قشنگ خاطراتت رو زنده می‌کنه با یادآوری اینکه سال پیش توی اون روز کجا بودی

یکی از نکات جالبی که دارم اینه با هیچ یک از تابلوهای قله ها عکس ندارم😂

لوکیشن عکس:بیخ گوش پناهگاه قله دماوند

+شاید من از محدود آدمایی باشم که یه صحنه رمانتیک فیلم می‌تونه اشکشو در بیاره😐

۰
تهوع تهوع

تهوع

سر صبحی ریختن توی کارگام،۳۰ تا کارگرافغانیم رو سوار اتوبوس کردن،خیلی قشنگ اون رئیسشون برگشت بهم گفت اینقد پول بدن ولشون کنیم همین الان:) 

چه قد راحت گفت،نه ترسی نه نگرانی از اینکه بخوام آمارش رو رد کنم،اینقد آروم بود که فکر کردم اینا اصن مأمور نیستن که سر این یه داستانی پیش اومد خودش😑

الانم یکی از کارگام زنگ زد چندتاشون پول دادن ولشون کردن،پول بهم بدین که بدم بهشون:)

+دونفر از کارگام نظامی پنجشیر بودن،برن اونور اعدامن☹️

+ حیف این عکس نبود که خورد به این پست

۰
رهایی رهایی

رهایی

این عکس رو خیلی دوست دارم خودم،من رو یاد روزایی میندازه که بعد تلاطم های سنگینی که توی زندگیم داشتم دوباره خودم رو جمع کردم و یاد گرفتم دل رو به جاده بسپارم:)
این عکس رو یه رهگذر به صورت یهویی گرفته بود ازم

لوکیشن: ساجل فرح

+ دروغ نگم به خودم که،دیگه سفر هم آرومم نمیکنه...، شاید هیچی الان آروم نکنه من رو...!

۰
لب پرتگاه لب پرتگاه

لب پرتگاه

بازی کنیم؟ وبلاگ‌هایی را که دنبال می‌کنید، بگذارید جلوی چشمتان. با عنوان‌های منتشرشده، یک شعر سه‌بخشی بنویسید. این شعر را «هایکو» هم می‌گویند:

بنویسید

دستام رو سفت بگیر که لب پرتگام

با درد صبر کن که دوا می فرستمت

 

شروع چالش از: بلاگ یا کریم

 

لوکیشن عکس: در مسیر آبشار اوبن

۴
بلاگ است دگر بلاگ است دگر

بلاگ است دگر

امشب داشتم بین وبلاگا میچرخیدم،از این وبلاگ به اون وبلاگ

چه قد همه عوض شدیم،همه تغییر کردیم هرکس به نحوی

ولی وبلاگ رو از همه جا ببشتر دوست دارم،احساس ها واقعیتر هستن انگار،بدور از سانسور:)

+حضور این همه زیر ۱۵ سال توی بیان جالب بود واسم،انگاری همینان که چراغ اینجا رو روشن نگه داشتن

+ لوکیشن: جنگل راش 

۳
دوام دوام

دوام

میدونی جریان چیه؟مشکل اینجاست خودم هم نمیدونم دقیقا جریان چیه:|
چند وقتی هست خاموش به بلاگ ها سر میزنم،لیست ها رو میبینم 
تقریبا هیشکی نیست دیگه،میدونم همه ی اونایی که قبلا مینوشتن مث من دلشون میخواد بنویسن دوباره ولی دستشون به نوشتن نمیره،مث منی که چند وقته میخوام پست اول رو بنویسم و پر از حرفم ولی پای کیبورد خالی میشم از حرف
قبلا چه قد راحت تر میتونستم چرت و پرت هام رو بنویسم

 

+ لوکیشن عکس: اوپرت

۸
Newer