اینجا منم،با اندکی تفاوت با من بریم ببینیم چه خبره
۴ مطلب در آبان ۱۴۰۱ ثبت شده است
گریز گریز

گریز

و خاطرات نه مجال گریز می دهند
نه رخصت خلوتی. خاطرات روح تو را می‌درند
در رخوت سرد روزهایت
چنان بارانی‌ات می‌کنند که برگریزان سهم تو می شود.(دو خط از کتاب پاییز صد ساله شد)

-----

اون اوایل که دوچرخه سواری رو شروع کرده بودم وارد یه گروه شدم،دیدم چه قدر راحت دخترا و پسرا با هم میگن میخندن و شوخی میکنن،واسم خیلیییی عجیب بود،گذشت و گذشت دیدم نه،واقعا میشه دونفر از جنس مخالف دوست باشند،بگن و بخندن
پیش خودم فکر کردم خببب اینا چون مجردن اینجوری هستن،متاهل اگه باشن دیگه نمیتونن که،رفتم جلوتر و آشنا شدم با بعضی زن و شوهر هایی که الان نزدیکترین دوستای منن و دیدم نه بابا،میشه بازم خندید و شاد بود کنار هم دیگه
الانم که رسیدیم به جایی که به راحتی مادر یه دختر میگه بچه ها رفتید سمت فلان شهر،برید دنبال دخترم با خودتون ببریدش،دیدم نه بابا میشه پدر و  مادر بود و به یه پسر اعتماد کرد و دخترت رو بسپاری دستش، تا این حد رفتم جلو که پدر و مادر منم دیگه واسشون جا افتاده،پدری که بازنشسته فرهنگیان هستش و از موافقین نظام ،شنیدن اسم یه دختری که نمیشناسه و همکارای خواهرم واسشون عادی هستش و برعکس با همکارای خواهرمم آشنا شده و شوخی هم میکنه
حالا این جمعه ای که گذشت با بچه های کلاس اعتماد به نفس بودم،واسشون برنامه گذاشته بودم و همشون اومده بودن،یه جای مسیر بد بود و من جلو رفتم و دستم رو دراز کردم به سمتشون واسه کمک کردن،دیدم جا خوردن اصن،خودم خجالت کشیدم ولی خب بین ماهایی که زیاد کوهنوردی میریم یه چیز عادی هستش کمک کردن. که دوتا از خانمایی که به واسطه اونا رفته بودم توی اون کلاس اومدن جلو و دستم رو گرفتن و اومدن بالا از اون سنگا که بعدش بقیه هم اومدن،حالا جلوتر دیگه خودشون راحت بودن و این خط قرمز رو واسه خودشون پاک کردن
ماها تو گوشمون خوندن که دختر و پسر نمیتونن با هم دوست باشن ولی واقعیت یه چیز دیگس،یادمه اون اوایل که برنامه های چت نیمباز بود،آواکس بودش و شبکه اجتماعی آیتگ(یادش به خیر) آدمایی بودن که از جنس مخالف کسی رو دنبال نمیکردن و حرف نمیزدن چون گناه بود:| ولی الان اینجا چه قدر راحت داریم با هم میخندیم،سربه سر هم میزاریم و شوخی میکنیم،دنیای واقعی هم همینه،فقط خودمون واسه خودمون توی ذهن هامون یه حریم های الکی رو ترسیم کردیم
یه مقدار این حریم های بیخودی که واسه خودمون ترسیم کردیم رو پاره کنیم و بریزیم دور،این دیگه ربطی به نظام نداره...
+ نظر شماها چیه؟دختر و پسر میتونن واسه هم دوست باشن بدون هیچ تمایلات جنسی؟



دریافت

۱۵
نفس نفس

نفس

گوشت را نزدیک بیاور
بشنو نجوای دوستت دارم را
میان نفس هایم
من هر سال با ۱۷ آبان مشکل دارم،روز قبلش که داغون رو ۱۷ هم که نگمممم، ولی امسال اصن نفهمیدم کی رسید،ازش ترس نداشتم. احساس سبکی دارم،رهایی،رها شدن.
دوتا از دوستام در شرف ازدواج بودند،دیشب داشتم صحبت میکردم باهاشون و جفتشون میگفتن ای کاش همون دوست میموندیم و نامزد نمیکردیم،کلا استرس و ترس هزینه های شروع زندگی رو داریم. 
خب کی میخواد بیاد به این دونفری که اینقدر هم رو دوست داشتن و اشتیاق واسه ازدواج جواب بده:)
_
به عکس خوب نگاه کنید،تصور کنید با پای برهنه و توی هوای سرد پا میزاری روی ماسه هایی که آفتاب گرمای دل چسبی رو بهشون داده
۱۵
دوست داشتن دوست داشتن

دوست داشتن

 
کاش بدانی
دوست داشتنت
خورشید نیست،
که لحظه ای بیاید و لحظه ای برود؛
ماه نیست،
که یک شب باشد و یک شب نباشد؛
ستاره نیست،
که شبی پر شور باشد و شبی کم فروغ؛
باران نیست،
که گاه شدت گیرد و گاه نم نم ببارد
مثل نفس می ماند
همیشه با من است.
"محمد کریم درودگر"
_
عکس مال همین جمعس که همه رو پیچوندم و دل رو زدم به جاده تنهایی،کویر بارون اومده بود و یه باد آزاردهنده ای هم میومد که باعث سرمای استخون سوز شده بود،با یه حال خراب ماشین رو یه گوشه ول کردم و کوله نظامی رو انداختم روی دوشم و کفش هام رو بستم روی کوله و دل رو زدم توی کویر توی اون ساعت شب،دور شدم و دور شدم تا رسیدم بلندترین نقطه اون منطقه ،همونجا زیر اندازم رو انداختم و کیسه خواب،چه عجب شبی بود،هیچوقت اندازه اون شب احساس تنها بودن نکردم،هرجا میرفتم قبلا حیوونا و صداهاشون هم نشین من بودن تا خواب،نگاه کردن به شغالا از سوراخ کیسه خواب تفریحم بود. ولی اینجا هیچ جنبنده و حیوونی هم نبود:)
نقطه ای هم که بودم اینقدر بالا بود که از جونده و خزنده هم خبری نباشه،میدونستم اینجا بلایی هم سرم میومد سال ها بعد من رو زیر شن ها شاید پیدا میکردن اینقدر دور شده بودم از ماشین و جاده
۲۱
تنهایی تنهایی

تنهایی


این چه آتشی بود

به جانم انداخته تنهایی

نه میل سخنم با دگری

نه توان زیستنم بی دگران

-

واسه کارگاه آبکاری که راه انداختیم زنگ زدم دوتا از کارگرایی که اخیراً عذرشون رو خواسته بودم،بدون هیچ گونه تعللی گفتن میایم و حتی نپرسیدن چه قدر حقوق میدین،همینقدر که توی روابطم با دوستان و کسایی که باهاشون کار میکنم خوبم،صد برابرش توی روابط عاطفیم افتضاح هستم و مشکل دارم توی ایجاد رابطه

. این فیلم های عمامه پرونی رو که حتما دیدین،هم ناراحتم میکنه هم خوشحال،ناراحت از این باب که اون ها هم آزاد هستن توی عقیده و پوشش و خوشحال از این باب که ترس دخترامون رو دارن میچشن و الان مجبورن یا مثل رسایی با لباس تردد نکنن یا اینکه اطرافشون رو چهار چشمی نگاه کنن که کسی عمامه رو از سرشون نندازه و بعضی ها هم که میان عمامه رو با شال میبندن 

. میگم اون فیلم رو دیدین که توی کوچه یه سی تا موتور هستن و یه نفر رو گیر میارن و مث چی میزننش و از فاصله یک متری با شات گان میزننش؟این فیلم ایران نیست،بغداد هستش که یکی از اسرای جنگ فرار میکنه و اینجوری بعثی ها گیرش میارن:)

۱۱