اینجا منم،با اندکی تفاوت با من بریم ببینیم چه خبره

آغوش

در چشمانت نشسته‌ام آرام
دریایی از عشق، بی‌کران و بیکلام

هر موجِ نگاهت، نسیمی لطیف
می‌رقصد آرام، در قلبِ ظریف

دستانت گرمای خورشید صبح
لمسش پناهی، برای یک عمر

بگذار بمانم، در آغوشِ تو
در لحظه‌ای که، شود جاودان!

______

ازم پرسید چرا دیگه نمی نویسی؟

گفتم بهش بعد ۴۰۱ خیلی چیزا عوض شد واسم،دیگه هرچیزی رو ارزشمند واسه منتشر کردن نمیبینم،دیگه اصن حالی ندارم که دیگه بخوام بنویسم،انگیزه ای ندارم

گفت مگه چی شد ۴۰۱؟ گفتم بهش ۴۰۱ من مُردم و موند جنازه ای که پر از کینه و خشم که خاک محکم اون رو بغل کرده!

+ پوستینا رو دریابید،اتفاق خوب بلاگ نویسی، این پست هم فقط به افتخار پستینا بودش

+ شاعر هم چت جی پی تی😁 از این لحظه من دیگه به هیچکدومتون اعتماد ندارم 😁😁😁

۳
Older