ترس😶
تقریبا ۶ ساعت یه کله رانندگی کردم،خمار خواب رسیدم به اینجا نه چادری نه چیزی کیسه خواب رو پهن کردم گرفتم خوابیدم،هرچی هم صدای سگ میومد من بی توجه بودم
صبح از گرمای آفتاب بیدار شدم سرم رو از توی کیسه خواب درآوردم چشتون روز بد نبینه😐
قششششنگ ترسیدم و خواب از کلم پرید،بابا اون سگ سیاه رو نیگا چه طور نگا میکنه اون پشت سریش که اصن از اون بدتر😶