مزخرف روز
امروز یه روز بد کاری بود که به خیر گذشت
یه نیسان بار رو مشتری مرجوع کرده بود بهمون و سر اون بار کلا با کارفرما از صبح دعوا داشتم،از اونور جای سوزن انداختن هم توی کارگاه نیست از بس شلوغ هستش و جا نیست،یه جوریه که خود کارفرمام میگه فقط به من بگید چه جوری اینجا کار میتونید کنید،حالا نزدیک همین جایی که هستیم یه سوله گرفته که یه هفتس دارم روش کار میکنم که آماده استفاده شه و امروز آخر وقت که جوشکار اومده بود که کارای امنیت در و پیکرش رو انجام بده ،منم رفتم وسایل بخرم بیارم که برگشتم دیدم همه دم کارگاه جمع شدن و تا دیدن اومدم یکیشون بدو سمتم که داربست خورده تو سر یکی از بچه ها.
سرش قشنگ باز شد ۸ سانت،ولی خب ختم به همین شد و چیزیش نشد بود و با بخیه تموم شد
امروز روز خیلی بدی بود خیلی،الانم یه دلتنگی مزخرف بی دلیلی کل وجودم رو فرا گرفته:)
__
جاده ها برای رفتن
ساخته شده اند
ولی تو
معجزه کن
از همین جاده ای که همه رفته اند
آرام برگرد...