رها
رز موزیک
نام مرا بخوان
در همان لحظه ای که تمام عالم
رهایم میکند...!
_
امروز باز یه داستان خطرناک داشتم کارگاه،یک سوم کارگاه آتیش گرفت،کار ما هم با گازوئیل هستش و پنج تا مخزن آتیش گرفت
۴ تا کپسول خالی کردم نتونستم خاموش کنم،اینقد حریق زیاد بود
که یکی از همسایه ها کپسول ۵۰ کیلویی رسوند بهم و تونستم خاموش کنم،تا الان آتیش سوزی زیاد دیده بودم ولی هیچ کدومش نترسونده بود من رو،ولی چون بالا سرمون ۶ تا واحد مسکونی بود و سقف هم یونولیت بدجور ترسیدم وگرنه ولش میکردم تا آتش نشانی برسه که بنده خدا ها هم رسیدن،ولی همین که خاموش شد رسیدن
بچه ها میگن تو چش رفتین،دوبار توی یه هفته مویی خطر رد میشه،قربونی کنیم واقعا نمیدونم تا کی سهل انگاری های خودمون رو به این چیزا باید نسبت بدیم
شماها چی؟اعتقاد دارین به این چیزا؟
+یه چیزی،خیلییییی میترسم از این حجم خونسردی که وقت حادثه دارم،خونسردیم سر اینه چیزی ندارم که از دست بدم،رفتم جلو آینه دیدم بعلهههه ریش و ابرو و موهام جزغاله شده و سرتا پا سفیدم مث آدم برفی،فقط برگشتم به خودم گفتم چی میشه یه کم از نبودن بترسی....
+قسمت اول و این پست رو صبح نوشتم و پیشنویس کردم و خواستم پینوشت این پست بشه برنامه سفرم که اگه کسی جایی سراغ داره بگه که بزارم توی مسیری که میخوام برم،ولی چی شد:)