چشمانش
آب میکند یخ زمستان را
چه رسد به این دل دیوانه
_
امروز بالاخره موفق شدم برنامه سفرم رو بنویسیم،قبلا توی سفرهام راحت تر خرج میکردم،ولی این بار رو میخوام انقلابی توی ولخرجی نکردن بدم و محدودیت مالی ایجاد کنم واسه خودم،تا حتی پول بنزین رو هم حساب کردم😁
حالا ببینم میتونم بهش پایبند باشم یا نه😅
_
این عکس رو یه شب به یاد ماندنی گرفتم،با دوتا از دوستام رفته بودیم جنگل دوهزار توی زمستون،یه مسیری داره که میخوره به الموت که من نرفته بودم،همینحوری رفتیم بالا تا رسیدیم به خاکی و ارتفاع گرفتن که مسیر برف و یخ بندون شد و یه مقدار هم پرتگاه بود(من میگم یه مقدار بخونید خیلی حالا اونایی که اون مسیر رو رفتن میدونن چی میگم)
توی یه سربالایی دیگه ماشین نمیرفت بالا و لیز خورد،جای دور زدن هم نداشتم برگشتم عقب که عقبکی برم(چه عقبکی رفتنی ،چرخای جلو رو با ترمز قفل کرده بودم که سرعت نگیرم و همینجوری کشیده میشد که یهو دیدم از دوستم صدای پچ پچ میاد و از شدت ترس داره ذکر میگه،اونجا دیگه دلم نیومد سر به سرش بزارم ولی رسیدیم پایین خیلی سر به سرش گذاشتم