ردپا
تو خبر نداشتی
مخفیانه به شهر آمدم
تمام نشانه های تو را بوسیدم
جای پاهایت گلهای سوخته گذاشتم
شمعی کنار اتاقت روشن کردم
وبه ابدیت برگشتم
تو ازاین سفرها خبر نداری
محمود درویش
امروز یکی رفت توی فاز نازکردن و ناراحتی،منم برگشتم گفتم به جهنم
بچه اصن انتظار نداشت این حرف رو بزنم بهش،الان ناراحتم که اینجوری گفتم بهش،ولی خب واقعا هم حوصله نازکشیدن و آسمون و زمین حرف زدن واسه کسی رو نداشتم و دیگه ندارم.ناراحتم که اونجوری گفتم بهش،ولی میگم ولش کن بابا،چوب خطش پر شده