تنهایی
این چه آتشی بود
به جانم انداخته تنهایی
نه میل سخنم با دگری
نه توان زیستنم بی دگران
-
واسه کارگاه آبکاری که راه انداختیم زنگ زدم دوتا از کارگرایی که اخیراً عذرشون رو خواسته بودم،بدون هیچ گونه تعللی گفتن میایم و حتی نپرسیدن چه قدر حقوق میدین،همینقدر که توی روابطم با دوستان و کسایی که باهاشون کار میکنم خوبم،صد برابرش توی روابط عاطفیم افتضاح هستم و مشکل دارم توی ایجاد رابطه
. این فیلم های عمامه پرونی رو که حتما دیدین،هم ناراحتم میکنه هم خوشحال،ناراحت از این باب که اون ها هم آزاد هستن توی عقیده و پوشش و خوشحال از این باب که ترس دخترامون رو دارن میچشن و الان مجبورن یا مثل رسایی با لباس تردد نکنن یا اینکه اطرافشون رو چهار چشمی نگاه کنن که کسی عمامه رو از سرشون نندازه و بعضی ها هم که میان عمامه رو با شال میبندن
. میگم اون فیلم رو دیدین که توی کوچه یه سی تا موتور هستن و یه نفر رو گیر میارن و مث چی میزننش و از فاصله یک متری با شات گان میزننش؟این فیلم ایران نیست،بغداد هستش که یکی از اسرای جنگ فرار میکنه و اینجوری بعثی ها گیرش میارن:)